راستینراستین، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

راستین عزیزترین پسر دنیا

یازده ماهگی راستین

      لطفا سایز موز رو با قد و هیکل راستین مقایسه کنید تا شعر تاب تاب عباسی رو می خونم غش غش می خندی و سمت تاب میری. یکی از کارهای جالبی که انجام میدی اینه که صدای خنده رو تقلید میکنی و من رو به خنده میندازی و همینکه ساکت میشم دوباره تکرار میکنی تا دوباره بخندم و در ادامه خودت هم به خنده من می خندی .عاشق گوشی موبایلی و برای خودت آهنگ میذاری، خورن و جویدن کنترل تلویزیون یکی از علاقه مندیهاته و من مجبورم همه اش کنترل رو بشویم که خدای ناکرده شما بیمار نشی.   وقتی کتونی پات میکنم سعی میکنی چسب اونها رو باز کنی وقتی نمی تونی اونها رو گاز می گیری. خودت رو داخل ملحفه می پیچونی و تقریبا خودت رو سر کار میذاری و ...
20 آذر 1391

عکس آتلیه 2.5 ماهگی راستین

دوستهای عزیز با عرض پوزش عکسهای آتلیه دو و نیم ماهگی راستین رو پیدا نمی کنم  و فعلا عکسهای زیر رو می گذارم تا برم از عکاسی دوباره بگیرمشون. ...
15 آذر 1391

یه روز خوب با مامانی

امروز ٢٩ آبان ماه، حس کردم که باید یه کم بیشتر با راستین باشم به همین دلیل مرخصی گرفتم و یه روز کامل رو با راستین گذروندم. خیلی روز خوبی بود، همه اش نگران بودم که نکنه هوا بارونی و سرد باشه و من نتونم راستین رو پارک ببرم برای همین تا راستین بیدار بشه چندین بار رفتم پشت پنجره و وضعیت هوا رو چک کردم ولی خدا روشکر نزدیک ظهر که راستین هم بیدار شده بود هوا گرمتر شد و وقتی به راستین صبحونه دادم آماده شدیم و رفتیم سوار ماشین شدیم. اولش کلی دنبال تخته مگنتی گشتم ولی پیدا نکردم بعد هم رفتیم پارک. راستین مشغول بازی شد و من هم دنبالش میدویدم مثل اینکه راستین اون پارک رو خیلی بیشتر از من می شناخت(چون با بابایی خیلی اونجا رفته) بالاخره راستین همه جای پا...
13 آذر 1391

داستان راستین و سایه

دیروز وقتی توی آشپزخونه مشغول آشپزی بودم، صدای راستین رو شنیدم که میگفت برو کنار، برو عقب و این جمله ها رو تکرار میکرد. با خودم فکر کردم با کی داره صحبت میکنه صدای راستین بلندتر میشد که رفتم توی اتاقش و دیدم که داره با سایه اش دعوا میکنه و از سایه اش میخواد که برو عقبببببببببببببببببب. بله اونروز راستین با سایه اش دعواش شده بود.   این عکسها رو هم بعد از دعوای راستین با سایه اش گرفتم. ...
13 آذر 1391

تصمیم مامان سارا

سلام بازدید کنندگان عزیز مدتی بود که بدلیل اینکه نمی تونستم به موقع و مفصل بنویسم نگران و سردرگم بودم و چون تازه این وبلاگ رو ساختم و دلم میخواست از لحظه به دنیا اومدن راستین، لحظه به لحظه زندگی گل پسرم و همینطور احساسات مادرانه خودم رو بنویسم و از سویی دیگر به علت کمبود وقت، همینطور که می نوشتم می دیدم که لحظات هم اکنون و آن زندگی فرشته کوچک زندگی ام را از دست می دهم و به آینده موکول می کنم، تصمیمی گرفتم که امیدوارم مامانای عزیز و بازدیدکنندگان محترم بر من خرده نگیرند. تصمیم مامان سارا اینه که از هم اکنون زندگی راستین پستهای جدیدم رو میذارم و بعد سر فرصت پستهایی که مربوط به یازده ماهگی تابیست و شش ماهگی زندگی آقا راستی...
10 آذر 1391

ده ماهگی پسرم، راستین خوش اخلاق

پسر گلم با هر بازی ساده ای غش عش می خنده، مثلا اگه سیم شارژر موبایل رو تکون بدیم قهقهه میزنه و بازی دیگه ای که خیلی دوست داره اینه که سیم جارو برقی رو با سیم جمع کنش جمع کنیم و همینطور این کار رو انجام بدیم(شاید تا نیم ساعت) بشه اینطوری سرگرمش کرد.  عزیزم به جویدن کیف دوربین علاقه خاصی داری، که مراحلش در عکس های زیر نشون داده شده. راستین در این عکس داره از کاری که می خواد شروع کنه، دفاع میکنه. با رعایت مسایل ایمنی، داره به هدف نزدیک میشه. خببببببببببببببببببببببببببببببببببب و حالا     مامانی، یکی از بازی هایی که خیلی دوست داری، تاب بازیه. خاله فاطمه یه تاب خوشگل خریده و آق...
7 آذر 1391

مهندس راستین استخدام می شود

آخرین روز سال ١٣٨٩ ، توی اداره ی مامان همه جمع شدن و جشن گرفتن. آقا راستین هم حسابی خوش تیپ کرد و با مامانی رفت اداره و توی گیرودار جشن، رزومه پر کرد و تقریبا داشت استخدام میشد.   به دلیل مسایل امنیتی نتونستم کل عکس رو بذارم.  گل پسرم اینجا داشت بچه همکار مامانی رو که اتفاقا دختر خوشگلی هم بود، دید میزد. ...
5 آذر 1391

نه ماهگی راستین گله

    راستین عزیزم اولین سال نو مبارک راستین و مامان از اینکه میتونن دو هفته، تمام روز کنار هم باشند خیلی خوشحال بودند. عزیزم دلم برای اینکه عصرها بخوابونمت و اینکه هر روز با هم به گردش بریم خیلی تنگ شده. دیگه پسرم بزرگ شده و مثل مردها رفتار میکنه هرجا میریم آروم میشینه و به هرچیزی که اطرافش هست دقت میکنه.   راستین علاقه زیادی داره که پتو، روفرشی و... را دو خودش بپیچه و اونو جمع کنه این هم مدرکش یه اتفاق جالب توی این ماه افتاد، مامانی به پیشنهاد مامان بزرگ شبها راستین رو بدون پوشک خوابوند و آقا راستین هم تونست بدون خیش کردن رختخوابش تمام شب رو بخوابه و...
30 آبان 1391

شش ماهگی عشق کوچیک من و بابایی

امروز راستین پنج و ماه یک هفته شده، احساس میکنم سرماخورده و کمی بیقراره، دیشب تقریبا نخوابید به همین دلیل امروز رفتیم مطب خانم دکتر ولی به محض اینکه خانم دکتر راستین رو معاینه کرد به من و بابایی گفت مبارکه آقا راستین دندون درآورده و این بیقراریها هم به همین خاطر بوده، هورااااااااااااااااااااااااا دندونهای راستین گله، نیش زده ولی تا زمانیکه کامل دیده بشن یه کم طول میکشه. بنابراین دلیل اینکه راستین توی عکس بالا همه انگشتهاشو با هم توی دهانش کرده، معلوم میشه. پسر گلم یه بازی جدید برای خودت اختراع کردی، وقتی بابایی زیر بغلهاتو می گیره،‌می ایستی و مثل کانگورو بالا و پایین می پری و غش غش میخندی و درضمن تلاش میکنی هرباری که میپری ...
29 آبان 1391