راستینراستین، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

راستین عزیزترین پسر دنیا

هشت ماهگی آقا راستین

راستین به صدای سوت کفشهاش عکس العمل نشون میده و پاهاَشو زمین میزنه تا صدای اونها رو دربیاره و حسابی هم روی این کار تمرکز میکنه. مامان قربون دندونهای خوشگلت بره که مثل صدفهای کوچولو توی دهانت چشمک میزنن، قیافت با این دندونها خیلی زیبا و دوست داشتنی شده. با دندونهای خوشگلت مکعبهای پارچه ای رو می گیری و انگار با این کار خارش لثه هاتو تسکین میدی. به سیم های تلفن علاقه شدیدی داری، سینه خیز دنبال اونها می گردی و پیداشون میکنی و اونها رو گاز میگیری و دور خودت می پیچونی.   دیشب راستین یه کار خیلی جالب کرد، بابایی پای تلویزیون خوابش برده بود و راستین که اصولا دوست نداره کسی بخوابه با هزار زحمت خودش رو به سمت بابایی کشو...
29 آبان 1391

هفت ماهگی گل ناز من

باز هم سینه خیز رفتن و سینه خیز رفتن و.... وای خدای من شکرت راستین دیگه کاملا میتونه سینه خیز بره و انقدر سرعتش زیاده که مامانی حتی به گرد پاشم نمیرسه. البته هرروز داره به سمت چهار دست و پا رفتن نزدیک میشه.   وقتی باهات بازی می کنم کمرتو بلند میکنی و با دستهات میخوای صورت و دوربینم رو بگیری. توی روروک می نشینی و دنبالم میای و بازهم میخوای من و دوربین رو باهم بگیری جیغ میزنی و یه جورایی حریف می طلبی.   وقتی اینجوری از سینه خیز رفتن خسته میشی دوست دارم بغلت کنم تا اینطوری مظلوم و خسته نبینمت ولی یه جایی خوندم که سینه خیز رفتن برای پیشرفت هوش ریاضی بچه مفیده. به جارو برقی علاقه زیادی داری، موقع جارو کشیدن سینه خی...
29 آبان 1391

پنج ماهگی نفسم

راستین توی پنج ماهگیش از همیشه خوشگلتر شده و دل مامانی و بابایی برای بوسیدن و بوییدن عطر تن ظریف و عزیزش همیشه پرپر میزنه، گل نازم، عزیزترین و شیرین ترین موجود روی زمین، امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشی. راستین همیشه موقعی که خوابه بسیار زیبا و دوست داشتنی میشه و این عکس برای من بسیار عزیز میباشد راستین یه کار جالب میکنه، یکی از تشکهاش (جنگل حیوانات)، قسمتی داره که اگه لمس بشه صدای خش خش میده وقتی راستین رو کنارش می نشونیم، با پاهاش میزنه روی اون قسمت تا صدای خش خش دربیاره و قابل توجه اینه که میدمنه دقیقا کدوم قسمت تشک این خاصیت رو داره. ...
29 آبان 1391

چهار ماهگی ضربان قلب من، راستین

راستین گلم دیگه توی بغلم می شینه و کاملا گردنشو نگه میداره. موقعی که باهاش بازی میکنم، کلی میخنده.   امروز 24 مهر ماه راستین در سن سه و نیم ماهگی راستین برای اولین بار با زحمت زیاد برگشت و روی سینه خوابید این حرکتش من رو خیلی شاد کرد و تا چند دقیقه بالا و پایین می پریدم. راستین کاملا گام برداشتن رو بلد شده و با کمک بابایی مسیر 5-6 متری رو فقط گام برمی داره. ...
29 آبان 1391

دو ماهگی راستین عزیزم

ما چند روزی رفتیم شمال تا من خستگی دوران باردای و زایمان را از تنم بیرون کنم. مثل اینکه آفتاب شدید بود و روی پوست راستین بیشترین اثر و داشته ، وقتی که برگشتیم قسمتی از سرش اگزما شد و همینطور بیشتر شد تا اینکه نیمی از سرش و پیشونی اش رو گرفت. برای من که مادر بودم دیدن این صحنه ها ، بسیار سخت بود، همزمان با این بیماری موهای قسمتی از سر راستین که اگزما شده بود شروع به ریختن کرد و پسر ٤٠-٥٠ روزه ی من شبیه به حاج آقاها شده بود. این عکس خیلی بامزه ایه. قربون لبهای خوشگلت برم.         پسر گلم خیلی اوقات لبهاشو غنچه میکرد و شاید تا چند دقیقه این غنچه رو حفظ میکرد. ...
29 آبان 1391

سه ماهگی راستین گلم

راستین توی سه ماهگی خیلی خوب رشد میکنه و همینطور خیلی خوب وزن می گیره، خیلی خوش اخلاق و خوش خنده ست و هرکس بهش نگاه میکنه بلند بلند می خنده مخصوصا به صدای مامانی که اسمش رو صدا میکنه عکس العمل نشون میده.   در این عکس پسر عزیزم دقیقا دو ماه و نیمش بوده. حالا آقا راستین خیلی زیاد به صداهای اطرافش حساس شده و روی اونها خیلی متمرکز میشه.راستین شروع کرده به مکیدن انگشت هاش، و نوبت همه انگشت ها رو برای مکیدنشون کاملا رعایت میکنه ...
29 آبان 1391

اولین حموم راستین

این روزها راستین خیلی آرومه و بیشتر مواقع خوابه. اولین حمومی که راستین در منزل تجربه کرد همراه مامان جون بود و من هم که بخاطر نگرانیم هر لحظه به اونا سرمیزدم ولی پسر گلم خیلی آروم و بدون هیچ ترسی از آب، توی بغل مامان جون جاگرفته بود و حموم میشد. هر چند که من برخلاف خیلی از مادرها حموم بردن راستین رو خیلی زود یاد گرفتم و از روز پنجم تولدش به اجبار و به دلیل اینکه بیمارستان بودیم، یاد گرفتم. ...
29 آبان 1391

هفته سوم زمینی شدن راستین

عزیز من همیشه به حالت غنچه لبهاشو نگه میداشت. راستین خیلی خوب می خوابه و تقریبا ساعت خوابش تنظیم شده، پسر گلم خیلی آرومه و به اندازه کافی می خوابه، ولی هر 1الی 2 ساعت گرسنه میشه و موقع شیر خوردن من و راستین هر دو خیلی زیاد عرق می ریزیم وای خدای من این روزها عاشقتر از همیشه هستم و بیشتر مواقع راستین رو به سینه می فشارم و خدا رو برای داشتن این هدیه گرانبها و بسیار عزیز، شکر میکنم. راستین به نور خیلی حساس بود و همیشه با دستهای کوچولو موچولوش، چشمهاشو می پوشوند. راستین گله، تقریبا همیشه به این حالت می خوابید و دستهایش رو به صورت مشت شده بالا می گرفت. ...
29 آبان 1391