دو سال و نه ماهگی عزیز دل مامان و بابا
آخرین روز سال یعنی 28/12/1391 با هم رفتیم محل کار مامانی و اونجا با رها دختر همکار مامانی خیلی بازی کردی چند تا عکس ازتون گرفتم که اینجا برات میذارم.
اول که وارد واحد شدیم در مقابل ذوق همکارها شما مثل یه مرد جدی، خودتو گرفته بودی و هیچ عکس العملی نشون نمی دادی تا اینکه برات CD مستر بین رو گذاشتم و شما محو تماشای اون شدی و باز هم با اینکه حواست جمع اطراف بود به صحبتهای که توی محیط اطراف در مورد شما میشد واکنشی نشون نمی دادی. بعد با رها کمی مستر بین دیدید و میوه و شیر و... خوردید
و یه کمی هم سر ماشینت با رها بگو مگو کردید
و بعدش نمیدونم چطور از واحد آرشیو سر درآوردی و از زونکن ها...
اینجا هم راستین متفکر
و حالا شروع بازی و خنده و...
نمیدونم اینجا چی به هم می گفتید
قربون خنده های زیبا و چهره ی خوشگلت برم
رها رو اها صدا میکردی و وقتی که پیشت نبود می گفتی مامان اها کجاست؟ اها بیا
اینجا هم دارید عکسها رو توی گوشی مامان رها می بینید و نظر می دید
تازگیها میری روی بلندترین نقطه ی ماشینت می ایستی و انگشت سبابه ات رو به سمت آسمون میگیری و بلند میگی بادبانها رو بکشیییییییییییییییییید قربون کاپیتان کوچولوم برم که انقدر خلاقیت داره
عزیزم خیلی خوش زبون و مودبی، شبها موقع خواب میری توی تختت و به من میگی شب بخیر خوابهای خوب ببینی و بعدش برام شعر علی کوچولو رو می خونی تا من هم برات بخونم وقتی میگم حسنی نگو بلا بگو رو برات بخونم؟ میگی نه حسنی بلا نخون بعد میگم راستین دویدم و دویدم به بادکنک رسیدم رو بخونم؟ میگی نه دویدم نخون بعد میگم راستین دویدم وکلاه رسیدم رو بخونم؟ میگی نه کلاه نمی خوادم و منظورت نمی خواهمه و من هم شعر علی کوچولو رو از اول تا آخر برات می خونم و تو هم کم کم خواب آلوده میشی و می خوابی
می خونی: علی کوچولو این مرد کوچک خونه در داره در خونه کلون داره
و من هم قربونت میرم و حسابی می بوسمت و تو غش غش می خندی