سه سال و یک ماهگی تا سه سال و سه ماهگی راستین (2)
روز بعد از فومن به سمت بندرانزلی حرکت کردیم. نزدیکی های انزلی شما خوابت برد ولی وقتی به تالاب انزلی رسیدیم دلم نیومد بیدارت نکنم بنابراین با تلاش مامانی(باز هم) شما بیدار شدی ولی با پتو به بیرون ماشین منتقل شدی. وقتی می خواستیم سوار قایق بشیم بارون گرفت و ما هم خلاصه چند تا عکس از گلم انداختم که اینجا میذارم.
مامان قربون چشمهای پر از خوابت بشه.
این لنگر رو که دیدم یاد تزیینات تولدت افتادم و عکس گرفتم
بعد از اینکه توی بندر انزلی کمی چرخیدیم به سمت ماسوله حرکت کردیم ، مسیرمون جاده ی بسیار بسیار زیبایی داشت که دلمون نیومد توقف نداشته باشیم انگار یه قطعه از بهشت روی زمین افتاده بود که با لنز دوربین اصلا نمیشه این زیباییها رو ثبت کرد و فقط خلقت خداوندی میتواند این زیباییها را توسط چشمها درک نماید. وای چقدر رمانتیک شدم یهویی
وقتی رسیدیم به ماسوله بارون اومده بود و همه جا خیس و گلی بود بنابراین شما توی بغل بابایی تا اون بالاها رو طی طریق کردی ولی همه ی این چیزها با وجود اون همه زیبایی اصلا به چشم نمی اومد از اون بالا انگار زمین تا دور دستها زیر پاته حتی اگه مه نذاره افق رو تماشا کنی خدایا این همه زیبایی رو چطور میشه هضم کرد هرجا رو که نگاه میکردی یا گل بود یا سبزه. رنگهای متضاد و تند خیلی فضای جالبی رو ساخته بودند اکسیژن خالص ریه هامون رو پر میکرد و تو سرحالتر از همیشه بودی هر چند یه جاهایی که با نایلون کوچه ها رو مسقف کرده بودن و احیانا سوراخ شده بود یه حالی به سر و وضعمون میداد ولی با این حال خیلی دلچسب بود.
یادمه یه پسر بچه کنار باباش ایستاده بود شما هم رفتی و بغلش ایستادی و خواستی که ازتون عکس بگیرم.
این هم خرید شما از بازارچه ی ماسوله بود که خوت هم انتخابش کردی.
بعداز ظهر اون روز به سمت قلعه رودخان حرکت کردیم با وجود بارون ما از برنامه مون عقب نمی موندیم وقتی رسیدیم بارون به قدری شدید شد که نمی تونستیم از ماشین خارج بشیم ولی شما چتر بابایی رو برداشتی رفتی بیرون و بازش کردی وقتی بابایی میگفت بیا تو سرما می خوری تند و تند میگفتی نگران نباش.
بالاخره تصمیم گرفتیم که راه بیفتیم بنابراین برای شما جتر خریدیم و از پله ها بالا رفتیم همینطور که بارون با شدت هر چه تمامتر روی سرمون میبارید از اینکه شما سریع از پله ها بالا میرفتی و ما رو هم تشویق میکردی که تندتر راه بریم همه مون تعجب کرده بودیم از یه خانومی که بر میگشت پرسیدیم چقدر مونده گفت حدودا ١٦٠٠ پله هست و اون بالا با وجود بارون خیلی خطرناک شده و ما که تازه ٣٠٠ تا پله رو رفته بودیم و با وجود بچه تصمیم گرفتیم که برگردیم رودخونه ای که کنار مسیر پله ها بود از آب پر شده بود و واقعا خروشان شده بود که توی عکسها پشت سرت معلومه.
ولی بعد از اینکه حسابی خیس شدیم به سمت فومن برگشتیم و شب رو توی ویلا بودیم.