داستان راستین و سایه
دیروز وقتی توی آشپزخونه مشغول آشپزی بودم، صدای راستین رو شنیدم که میگفت برو کنار، برو عقب و این جمله ها رو تکرار میکرد. با خودم فکر کردم با کی داره صحبت میکنه صدای راستین بلندتر میشد که رفتم توی اتاقش و دیدم که داره با سایه اش دعوا میکنه و از سایه اش میخواد که برو عقبببببببببببببببببب.
بله اونروز راستین با سایه اش دعواش شده بود.
این عکسها رو هم بعد از دعوای راستین با سایه اش گرفتم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی