دو ماهگی راستین عزیزم
ما چند روزی رفتیم شمال تا من خستگی دوران باردای و زایمان را از تنم بیرون کنم.
مثل اینکه آفتاب شدید بود و روی پوست راستین بیشترین اثر و داشته ، وقتی که برگشتیم قسمتی از سرش اگزما شد و همینطور بیشتر شد تا اینکه نیمی از سرش و پیشونی اش رو گرفت. برای من که مادر بودم دیدن این صحنه ها ، بسیار سخت بود، همزمان با این بیماری موهای قسمتی از سر راستین که اگزما شده بود شروع به ریختن کرد و پسر ٤٠-٥٠ روزه ی من شبیه به حاج آقاها شده بود.
این عکس خیلی بامزه ایه.
قربون لبهای خوشگلت برم.
پسر گلم خیلی اوقات لبهاشو غنچه میکرد و شاید تا چند دقیقه این غنچه رو حفظ میکرد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی