راستینراستین، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

راستین عزیزترین پسر دنیا

بازیهای خاص من 2(بدون شرح)

    کلا عاشق نقاشی روی جاهای غیر معمولم  با یه تیکه خمیر بازی ماشینهامو به دیوار می چسبونم و توی وظیفه ی خطیر تزیین خونه به مامانی حسابی کمک میکنم. اینجا هم دارم کارکرد ماشین لباسشویی رو کنترل میکنم.   ...
4 شهريور 1392

تولد سه سالگی راستین با تم دزدان دریایی کوچولو (2)

    این هم گیفتهای تولدت آقا راستین و بابای گلش پسرم عکسهایی که با کیک داری یک در میون یا دستت توی کیک بود یا توی دهنت   عکس های زیر نشون میده که شما چقدر زیبا و هنرمندانه کیکت رو تزیین کردی   ...
13 تير 1392

تولد سه سالگی راستین با تم دزدان دریایی کوچولو (1)

عزیزم تولدت 3 سالگیت مبارک. گل نازم تمام تلاشم رو کردم که تولد خوبی داشته باشی. انشالله که در تمام روزهای زندگیت شاد و سرحال و سرزنده و موفق باشی عزیزم آرزو دارم که همیشه از همه لحظه های زندگین راضی باشی و  من و بابایی والدین خوبی برات باشیم. تولدت 7 تیر بود که من پنجشنبه 6 تیر و در  شب تولدت برگزار شد. تم تولدت JAKE AND THE NEVER LAN PIRATES (جک و دزدان دریایی در سرزمین رویایی) بود که به گنج غرق شده هم معروفه. این هم تیپ مخصوص شما با لباسهای مخصوص جک(شخصیت اصلی این کارتون) عکسهای زیاد و خوشگلی گرفتم که سعی میکنم هرچه سریعتر اینجا بذارم تزیینات تولدت رو خودم به کمک یکی از دوستان عزیزم طراحی کردم که امیدوارم خوشگل شد...
13 تير 1392

شمارش معکوس (3)

گل نازم فقط سه روز تا روز عزیز سه ساله شدنت باقی مونده . روزی که زیباترین و عزیزترین نعمت خدایی و جاودانه ترین عشق بعد از عشق به پدرت را با تمام وجودم احساس کردم ، مادرانگی هایم را برایت آغاز کردم و در عمیق ترین و سیاه ترین چشمهای دنیا دوباره زندگی را آغاز کردم . برایت و با وجودت خندیدم، برایت و با وجودت گریستم ، گریستم گاهی به دلیل شادیهایی که با وجود عزیزت آنها را درک کردم ، خندیدم به دلیل اولین گامهایی که برداشتی، گریستم برای بزرگ شدنت که گاهی با درد و سختی همراه بود و برایت همیشه زمزمه کردم که عزیزم بزرگ شدن برعکس دید عموم، گاهی اوقات خیلی سخت و طاقت فرساست مثل زمانی که دندانهایت یکی بعد از دیگری نیش میزد و تو با لثه هایت درگیر...
2 تير 1392

نمایشگاه کتاب

اردیبهشت ماه که نمایشگاه کتاب برگزار شد من و بابایی تصمیم گرفتیم شما رو ببریم نمایشگاه تا از نزدیک اون همه کتاب رو ببینی و  علاقه ات به کتاب بیشتر بشه. یادمه اونروز شما انقدر بچه ی خوب و سربراهی بودی که توی دلم بهت افتخار کردم همه مسیر رو پا به پای ما اومدی بدون اینکه حتی نق بزنی البته من و بابایی حواسمون بود و نمیذاشتیم خسته بشی فکر میکنم محو اون همه کتاب شده بودی یه سالن هم بود که بچه ها نقاشی می کشید اونجا نشستی و برای خودت مشغول شدی توی عکس پایین دوربین دیر عمل کرد و خوش و بش کردنت با این آقا رو ثبت نکرد اینها هم خریدهای شماست که امیدوارم خوشت بیاد    ...
19 خرداد 1392