شش ماهگی عشق کوچیک من و بابایی
امروز راستین پنج و ماه یک هفته شده، احساس میکنم سرماخورده و کمی بیقراره، دیشب تقریبا نخوابید به همین دلیل امروز رفتیم مطب خانم دکتر ولی به محض اینکه خانم دکتر راستین رو معاینه کرد به من و بابایی گفت مبارکه آقا راستین دندون درآورده و این بیقراریها هم به همین خاطر بوده، هورااااااااااااااااااااااااا دندونهای راستین گله، نیش زده ولی تا زمانیکه کامل دیده بشن یه کم طول میکشه. بنابراین دلیل اینکه راستین توی عکس بالا همه انگشتهاشو با هم توی دهانش کرده، معلوم میشه.
پسر گلم یه بازی جدید برای خودت اختراع کردی، وقتی بابایی زیر بغلهاتو می گیره،می ایستی و مثل کانگورو بالا و پایین می پری و غش غش میخندی و درضمن تلاش میکنی هرباری که میپری کاملا از زمین جدا بشی، جالبه که خستگی ناپذیری عزیز دلم.
راستین عزیزم با لثه هاش لب پایینشو گاز می گیره، فکر می کنم اینجوری داره خارش لثه هاشو تسکین میده.
راستی تازگیها سینه خیز میری ولی سرعتت کمه. هوراااااااااااااااااااااااااااااااا یه گام بزرگ به سوی بزرگ شدن.
توی این ماه یه اتفاق مهم توی زندگی راستین افتاد، مامان از اول آذر ماه که مرخصیش تموم شد سرکار رفت و راستین عزیزم پیش مامان جون می مونه. این روزها به مامانی و مسلما به آقا راستین خیلی بد میگذره دلم خیلی خیلی برات تنگ میشه ولی خوبیش اینه که مدیر مامانی توافق کرده که تا یه مدت مامانی ساعت ١٠-١١ یه سر کرچولو به پسر عزیزش بزنه و همین کار باعث میشه که کمتر برای هم دلتنگ بشن.