دو سال و ده ماهگی راستین
مامانی عزیزم همیشه اینو بدون که خیلی دوستت دارم و عاشقتم این ماه خیلی با هم خوش گذروندیم و از اینکه پسر به این گلی و خوشگلی دارم به خودم می بالم .
پسرم این روزها خیلی سرم شلوغه و بالطبع خیلی کم به وبت سرمیزنم منو ببخش گل نازم.
سیزده به در یاد گرفتی چطوری چیپس رو توی ماست موسیر بزنی و بخوری.
نمیدونم چرا اونروز به طبیعت انقدر علاقمند شده بودی و حسابی می خواستی باهاش یکی بشی
راستین خوش تیپ
این هم موقع برگشت از سیزده به در که شما بی نهایت خسته بودی
یه شعر جدید یاد گرفتی که شبها موقع خواب برای من میخونی تا خوابم ببره
علی کوچولو این مرد کوچک
خونه در داره در خونه کلون داره
حیاط داره ایوون داره
حیاط باغچه داره اتاق طاقچه داره
یه توپ دارم گلگلیه
سرخ و آبیه
نه شیر داره نه پستون
شیرشو بردن نپستون
الهی مامان فدای شعر خوشگلت بشه تازه وقتی من میخوام شعر بخونم و شروع میکنم اسم اون شعر و میگی و بعدش میگی نخون مثلا وقتی دویدم و دویدم رو میخونم میگی دویدم نخون و ....
یکی از بازیهات هم اینه که وقتی میرسم خونه مامان جون به من فرمون میدی تا پارک کنم اگه هم خیلی به ماشین عقبی نزدیک بشم چندین بار توی کوچه با صدای بلند میگی زدی ماشینو خراب کردی و من هم اینجوری میشم
از کنترل یکی از ماشینهات توی افکارت یه موبایل ساختی و باهاش با این و اون صحبت میکنی
یه روز نمیدونم مسابقه رالی دیده بودی یا چیز دیگه ای که همش اینطوری سوار ماشینت میشدی و قبل از اینکه کامل سوار بشی دستت رو میذاشتی روی دگمه گاز و....
یه روز وقتی بابایی لباسهای جدیدش رو پرو میکرد که شبیه لباسهای شما بود با تعجب بهش نگاه میکردی و فکر میکردی لباسهای شما رو پوشیده و به من میگفتی مامانی لباسهامو بده وقتی بردمت و در کمدت رو باز کردم اون کت و شلوار مزبور رو آوردی و پوشیدی و آروم شدی
این هم دسرهای مخصوص این ماه