راستینراستین، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

راستین عزیزترین پسر دنیا

دو سال و هشت ماهگی گلم

نمیدونم از کجا یاد گرفتی ولی جند روزیه که با کنترل تلویزیون ساز دهنی میزنی. این هم چند تا عکس که نشون میده چقدر نون دوست داری یه روز خیلی خوابت میومد رفتی بالش و پتو آوردی و کنار دوچرخه ات دراز کشیدی وقتی خواستم دوچرخه رو بردارم گفتی نه و دستت رو بهش قلاب کردی و همونطوری خوابت برد وقتی به بابایی توی اتوکردن کمک میکنی... وقتی از رژ مامانی استفاده میکنی... وقتی میخوای از اپیل لیدی مامانی سردربیاری ... وقتی به مامان کمک میکنی توی سطل زباله نایلون بذاره ... عاشق این برنامه آموزشی پرشین تون هستی و ازش چشم برنمیداری و تقریبا تمام حروف انگلیسی رو با همون لهجه تلفظ میکنی ...
11 فروردين 1392

مهمونی رفتن آقا راستین

عزیزم ببخشید که دیر به دیر به وبت سرمیزنم. گل خوشگلم مامانی سرش خیلی شلوغه تا جایی که شاید هر روز یه سر کوچولو هم نمی تونم به اینجا بزنم مامانی انشاالله که اینها رو به حساب کم توجهی من نمی گذاری و با اون قلب کوچیک و لبخند زیبات که صورتت رو به زیباترین چهره ی دنیا تبدیل میکنه، بر من می بخشی. عزیزم به اندازه ی کل دنیا و حتی بیشتر از اون دوستت دارم. روز 28 ماه صفر هم مامان جون نذری داشت و هم مامان بزرگ. ظهر رفتیم خونه مامان جون ولی قبلش از صحبت های مامان و بابا متوجه شدی که بعدش میریم خونه مامان بزرگ، وقتی رسیدیم خونه مامان جون از ماشین پیاده نمی شدی و همه اش میگفتی عمه منصوره. این هم عکسهای شما با نذری مامان جون که من هم عاشقشم   ...
5 اسفند 1391

دو سال و هفت ماهگی راستین (2)

یه روز اصرار کردی که یه صندلی جلوی ظرفشویی بذارم تا شما بتونی ماشینهاتو بشوری ، درحین کار تند و تند از من میپرسیدی مامان چیکار دارم میکنم و منظورت این بود که من ازت سوال کنم راستین چکار میکنی تا جواب بدی دارم ماشین میشورم یه جمعه با بابایی رفتیم یه مرکز بازی و شما حسابی بازی کردی به سه تایی مون خیلی خوش گذشت   این هم یه بازی جدیده که خودت اختراع کردی و از من میخوای که پشت ماشینت رو بگیرم بالا و تو گاز بدی و غش غش بخندی گاهی اوقات وقتی منتری تا بابایی از پله ها بیاد بالا یه کمی با چراغ هوشمند پاگرد شوخی میکنی و باز هم غش غش میخندی. این هم یه ژست جدید که بغل ماشینت می گیری ...
20 بهمن 1391

هفته چهارم و یک ماهگی راستین عزیزم

  پسر عزیزم تولد یک ماهگیت مبارک. راستین گلم چقدر دوستت دارم و از خدا بی نهایت ممنونم که موجودی به این عزیزی و زیبایی به من عطا فرموده. همچنان شبانه روز بیدارم و مواظب و مراقب موجود عزیزی هستم که که خدا به عنوان امانت به من داده.   گل نازم، همیشه به نور حساس بودی و با اون دستهای کوچیک و خوشگلت چشمهاتو می پوشوندی. ...
15 بهمن 1391

جشن دو و نیم سالگی راستین

یه جشن کوچولو به مناسبت دو و نیم سالگی گل باغ زندگی اینجا راستین داره دستور پخت غذاهای مهمونیش رو میده و غذاهای مخصوص این جشن   این هم یه نوع فینگرفود یا همون غذای انگشتی خودمون و این هم غذایی که راستین عاشقشه شمع دست ساز مامانی که خیلی باهاش حال کردی و تقریبا یک ساعت بعد از مهمونی هم بابایی روشنش میکرد و تو خاموش. قریون اون فوتهای کوچولو و خوشگلت برم که بینشون به مامانی هم تعارف میکردی که فوت کنه و بعدش باهم کلی دست میزدیم و می خندیدیم کادوی دو . نیم سالگیت یه ماشینه که باز هم انتخاب خودت بود و به ماشین دیوونه معروفه. عکسهای پایین عکس العملهات رو به این کادو نشون میده...
7 بهمن 1391

دو سال و هفت ماهگى راستین عزیزم

دو سال و هفت ماهگیت مبارک گل عزیزم، ثمره عشق من و بابایی عاشقتم، روز ٧ دی ماه رفتیم تهران کلینیک، برای چکاب پیش دکترت خانم دکتر یاسمین ابطحی، خانم دکتر از روند رشد گل پسرم راضی بود و گفتند نسبت به دفعه قبل بهتر شده ولی باز هم zink plus رو برای شما تجویز کردن. اونجا از یه ماشین توی مطب خانم دکتر خوشت اومده بود و همه اش میگفتی ماشین رو بده و... تازگیها از بابایی خیلی تقلید میکنی و اینجا تا بابایی نشست روی مبل شما هم سریع تقلید کردی تازگیها تا بهت میگیم بالای چشمت ابروست بغض میکنی و گاهی اوقات هم قهر میکنی، یه مواقعی هم میری توی آشپزخونه و همه کشوها رو یکبار بازو بسته میکنی، اینجا هم اولین قهرته به همراه مراحل بغض و آشتی دوبار...
7 بهمن 1391

راستین و بقیه کارهاش در دو نیم سالگی

راستین موقع رفتن به پارک تند و تند میگه چرخشم ببر(از زبون مامان میگه) پسر گلم خیلی کاری شده حتی موقع بنزین زدن هم به بابایی کمک میکنه عزیزم پاستیل ها رو با رنگ لباسهات ست کردی؟ راستین موقع کار با کامپیوتر خیلی جدی میشه این کار رو خیلی دوست دارم مامان بزرگ و عمه منصوره مهمون ما بودن و عمه برای من استیکر لایتین مک کویین رو آورد که زدم به دیوار اتاقم راستین توی cd برنارد یاد گرفته که تایر دوچرخه اش رو باد کنه مثل عکس پایین این ماشینمو خیلی دوست دارم این هم جشنواره ماشینهای من. البته باید بگم خیلی از ماشینهامو چون شکسته ام اینجا نمی بینید. استعداد زیادی در شکستن ماشی...
25 دی 1391

دوسال و شش ماهگی گل باغ زندگی

دو و نیم سالگیت مبارک عزیز دلم. ماشاالله خیلی بزرگ و آقا شدی و من و بابایی به داشتنت خیلی خیلی افتخار میکنیم مرد کوچولوی من     یه روز جمعه که هوا خوب بود رفتیم پارک و راستین به پیشی ها شیر داد و پیشی هام ازش تشکر کردند این هم پیشی ها راستین چون خیلی کباب دوست داره موقع درست کردن کباب هم به بابایی خیلی کمک میکنه البته بابایی عزیز خیلی مراقب پسر گلشه که مبادا این کار براش خطری داشته باشه موقع بازی با مامانی سرشار از خنده میشی و قهقهه هایی که از ته دل میزنی روح مادرانه منو لبریز از عشق و محبت به روح پاک و معصومانه این موجود الهی میکند و  مرا تا عرش بالا می برد.   اینجا هم ...
10 دی 1391

یه ترس خوشگل و کوچیک

راستین بچه ی ترسویی نیست ولی نمیدونم چرا چند روز پیش از یه چیز کوچیک ترسید.         یه مگس اومده بود توی خونه و راستین برای اینکه اون رو از خودش دور کنه دستهاشو تکون داد و سریع دوید پشت سر من قایم شد و از جایی که پناه گرفته بود یواشکی اونو نگاه میکرد کلی به این کارش خندیدم . این عکس مگسه این هم آقا راستین که از پشت سر مامانی یواشکی نگاش میکنه به نگاهش و خنده زیرپوستیش دقت کنید ...
8 دی 1391