راستینراستین، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

راستین عزیزترین پسر دنیا

توجه

با سلام خدمت بازدیدکنندگان عزیز براساس تصمیمی که قبلا اعلام کرده بودم(تصمیم مامان سارا) اعلام میکنم جدیدترین پست این وبلاگ دو سال و چهار ماهگی گل پسرم می باشد که خواهشمندم به این پست هم سری بزنید با تشکر     ...
24 آذر 1391

دو سال و چهار ماهگی گل پسرم

هفته دوم مهر ماه، رفتیم کیش. راستین کمی سرماخوردگی داشت و من حسابی از دست این ویروس سمج که تقریبا دو هفته ای بود راستین رو گرفتار سرماخوردگی کرده بود، کلافه بودم. به هر حال با تمام تجهیزات (دارو و...) به این سفر رفتیم. خدا رو شکر تا به مقصد برسیم همه چیز خوب بود فقط راستین کمی بی تابی میکرد. وقتی رسیدیم هوا خیلی گرم بود و با هوای تهران خیلی اختلاف دما داشت راستین هم پشت سر هم می گفت هواپیما، و از دیدن این اجسام غول پیکر شاد و خندان و در عین حال متعجب بود. از اونجا که راستین عاشق دریاست تا دریا رو دید گفت بریم دریا، ولی دریای جنوب بخاطر آهکی بودن ساحل و گرمای شدید هوا مثل دریای شمال راستین رو عاشق خودش نکرد. موهای راستین هم ...
22 آذر 1391

دو سال و پنج ماهگی راستین

اینجا مکان مورد علاقه راستین برای خوابیدنه و من فکر میکنم که چون راستین گرماییه از خوابیدن روی سرامیکها لذت میبره. آقا راستین خیلی ماست دوست داره تا جایی که....   پسر گلم یه کم بد غذا و کم اشتها شده که البته بابایی با ترفندهای بسیار، غذاشو بهش میده. قصه راستین و باب اسفنجی یه روز دوست مامانی(سمیه جون) برای آقا راستین استیکر باب اسفنجی رو خرید و مامانی هم اون رو به دیوار اتاق راستینی زد و از اونجایی که راستین به باب علاقه زیادی داره بعد از دیدن اون، روی دیوار اتاقش اینطور عکس العمل نشون داد و در آخر هم اومد بغل مامانی تا دستش بهش برسه.  در زیر جدیدترین کاردستی یا  ...
20 آذر 1391

یازده ماهگی راستین

      لطفا سایز موز رو با قد و هیکل راستین مقایسه کنید تا شعر تاب تاب عباسی رو می خونم غش غش می خندی و سمت تاب میری. یکی از کارهای جالبی که انجام میدی اینه که صدای خنده رو تقلید میکنی و من رو به خنده میندازی و همینکه ساکت میشم دوباره تکرار میکنی تا دوباره بخندم و در ادامه خودت هم به خنده من می خندی .عاشق گوشی موبایلی و برای خودت آهنگ میذاری، خورن و جویدن کنترل تلویزیون یکی از علاقه مندیهاته و من مجبورم همه اش کنترل رو بشویم که خدای ناکرده شما بیمار نشی.   وقتی کتونی پات میکنم سعی میکنی چسب اونها رو باز کنی وقتی نمی تونی اونها رو گاز می گیری. خودت رو داخل ملحفه می پیچونی و تقریبا خودت رو سر کار میذاری و ...
20 آذر 1391

عکس آتلیه 2.5 ماهگی راستین

دوستهای عزیز با عرض پوزش عکسهای آتلیه دو و نیم ماهگی راستین رو پیدا نمی کنم  و فعلا عکسهای زیر رو می گذارم تا برم از عکاسی دوباره بگیرمشون. ...
15 آذر 1391

یه روز خوب با مامانی

امروز ٢٩ آبان ماه، حس کردم که باید یه کم بیشتر با راستین باشم به همین دلیل مرخصی گرفتم و یه روز کامل رو با راستین گذروندم. خیلی روز خوبی بود، همه اش نگران بودم که نکنه هوا بارونی و سرد باشه و من نتونم راستین رو پارک ببرم برای همین تا راستین بیدار بشه چندین بار رفتم پشت پنجره و وضعیت هوا رو چک کردم ولی خدا روشکر نزدیک ظهر که راستین هم بیدار شده بود هوا گرمتر شد و وقتی به راستین صبحونه دادم آماده شدیم و رفتیم سوار ماشین شدیم. اولش کلی دنبال تخته مگنتی گشتم ولی پیدا نکردم بعد هم رفتیم پارک. راستین مشغول بازی شد و من هم دنبالش میدویدم مثل اینکه راستین اون پارک رو خیلی بیشتر از من می شناخت(چون با بابایی خیلی اونجا رفته) بالاخره راستین همه جای پا...
13 آذر 1391

داستان راستین و سایه

دیروز وقتی توی آشپزخونه مشغول آشپزی بودم، صدای راستین رو شنیدم که میگفت برو کنار، برو عقب و این جمله ها رو تکرار میکرد. با خودم فکر کردم با کی داره صحبت میکنه صدای راستین بلندتر میشد که رفتم توی اتاقش و دیدم که داره با سایه اش دعوا میکنه و از سایه اش میخواد که برو عقبببببببببببببببببب. بله اونروز راستین با سایه اش دعواش شده بود.   این عکسها رو هم بعد از دعوای راستین با سایه اش گرفتم. ...
13 آذر 1391

تصمیم مامان سارا

سلام بازدید کنندگان عزیز مدتی بود که بدلیل اینکه نمی تونستم به موقع و مفصل بنویسم نگران و سردرگم بودم و چون تازه این وبلاگ رو ساختم و دلم میخواست از لحظه به دنیا اومدن راستین، لحظه به لحظه زندگی گل پسرم و همینطور احساسات مادرانه خودم رو بنویسم و از سویی دیگر به علت کمبود وقت، همینطور که می نوشتم می دیدم که لحظات هم اکنون و آن زندگی فرشته کوچک زندگی ام را از دست می دهم و به آینده موکول می کنم، تصمیمی گرفتم که امیدوارم مامانای عزیز و بازدیدکنندگان محترم بر من خرده نگیرند. تصمیم مامان سارا اینه که از هم اکنون زندگی راستین پستهای جدیدم رو میذارم و بعد سر فرصت پستهایی که مربوط به یازده ماهگی تابیست و شش ماهگی زندگی آقا راستی...
10 آذر 1391

ده ماهگی پسرم، راستین خوش اخلاق

پسر گلم با هر بازی ساده ای غش عش می خنده، مثلا اگه سیم شارژر موبایل رو تکون بدیم قهقهه میزنه و بازی دیگه ای که خیلی دوست داره اینه که سیم جارو برقی رو با سیم جمع کنش جمع کنیم و همینطور این کار رو انجام بدیم(شاید تا نیم ساعت) بشه اینطوری سرگرمش کرد.  عزیزم به جویدن کیف دوربین علاقه خاصی داری، که مراحلش در عکس های زیر نشون داده شده. راستین در این عکس داره از کاری که می خواد شروع کنه، دفاع میکنه. با رعایت مسایل ایمنی، داره به هدف نزدیک میشه. خببببببببببببببببببببببببببببببببببب و حالا     مامانی، یکی از بازی هایی که خیلی دوست داری، تاب بازیه. خاله فاطمه یه تاب خوشگل خریده و آق...
7 آذر 1391